عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

اولين استقلال عشقم تو درآوردن لباس

سلام عشقم رهام جون ديشب برا اولين بار خودت شلواركتو درآوردي و من كلي ذوق كردم (27/02/1391).نفسم صبحها كه از خواب بيدار ميشي اولين چيزي كه به زبونت مياري ميگي سيَام صب بلير (سلام صبح بخير) شبها هم موقع خواب ميگي شب بلير (شب بخير) فداي حرف زدنت قربونت برم. ديروز مهديار (پسرخاله من)كه دقيقاً 10ماه از شما بزرگتره با مامانش خونمون بودن خيلي شيطوني كردين مهديار جون هر چيزي و كه برمي داشت شما سريع مي رفتي از دستش مي گرفتي و من خيلي اين كارتو دوست نداشتم ولي كاري هم از دستم برنمي اومد خب فعلاً خيلي كوچولوي و خيلي چيزها مثل مهمون داري رو بعداً آروم آروم بايد يادت بدم من از همين جا از مهديار جونم عذرخواهي مي كنم كه رهام جون نمي...
28 ارديبهشت 1391

رهامم 22ماهه شد

                                          سلام بهونۀ زندگيم رهام جون22ماهگيت مبارك عزيزدلم اميدوارم ساليان سال كنار هم روزهاي خوبي رو بگذرنيم. رهام جون ديروز با خاله مرجان و شما رفتيم بيرون چقد شيطوني كردي تو پاساژ هر كي مي ديدت مي گفت چه خانم كوچولوي نازي منم بايد توضيح مي دادم كه خانم نيست آقاست نمي دونم يعني از لباسات تشخيص نميدن كه پسملي  عسيسم با هم رفتيم كه بر امروز كه 22ماهه ميشي برات كادو بخريم هر چي گشتيم چيزي كه ...
14 ارديبهشت 1391

خاطرات21ماهگي قند نباتم

                                                                      سلام عشقم رهام جوووووووووووووون امروز مي خوام از چيزايي كه دوست داري برات بنويسم اول از همه عاشق بازي كردن با  ماشيناتي-موتورسواري رو خيلي دوست داري-تاپ بازي.پسته خوردن و خيلي دوست داري و ميري جلو در كابينت و ميگي منا جون بسه -بر...
13 ارديبهشت 1391

يه خبر خوووووووووووووووووش

  سلام دلبرشيرين زبونم رهام گلم امروز روز سومي كه شير پاستوريزه مي خوري و من از اين موضوع خيلي خيلي خوشحالم  مرسي كه بلاخره قبول كردي با شيشه شير بخوري قند نباتم   مهربونم جديداً ياد گرفتي هر چيز جديدي كه مي بيني ميگي قَشَنه .اسم خودتم ياد گرفتي ميگي آگا هُهام (فداي اسم قشنگت).همش تو خونه راه ميري و ميگي دَيا-شمال. فك كنم خيلي از شمال  خوشت اومده حالا بريم سراغ سري دوم عكسها رهام جون و بابا جون در حالا شن بازي هرچي شن بود ريختي تو سر بابايي و تو دهن من   هنرنمايي باباجون   حالا بريم سراغ عكساي لاهيجان تو اين عكس تازه سوا...
12 ارديبهشت 1391

عکسهای مسافرت شمال

سلام زندگی من رهام جونم ممنونم از حضورت تو زندگیم نمی دونی این مسافرت چقد بهمون خوش گذشت حیف که یادت نمی مونه تو اینقد ذوق کرده بودی که ما رو هم به وجد می آوردی اولش بابای می گفت چون تنهایم شاید بهمون زیاد خوش نگذره ولی واقعاً خوش گذشت.جاهایی که رفتیم رشت-بندر انزلی-زیبا کنار( چند سال پیش بابایی اونجا یه تیکه زمین کوچولو خریده دعا کن مشکل سندش حل شه بتونیم یه ویلای کوچولو بسازیم) تو زيبا كنار يه ويلا كرايه كرديم.لاهیجان هم رفتيم  فوق العاده بود. حالا بریم سراغ عکسا شروع سفر اينم يه منظره خوشگل تو مسير عزيزم اينجا آب ليوانت تموم شده داري نق مي زني اولين ديدار رهام جون با دري...
11 ارديبهشت 1391

اولين مسافرت شمال رهام جون

  رهام جون امروز 3تايي ميرم شمال اميدوارم بهمون خوش بگذره هر چند مي دونم با تو همه جا خوش مي گذره دردونۀ مامان از موقع تولد تو ما خيلي كمتر مسافرت ميرم فقط برا اينكه تو اذيت نشي عزيزم خيلي خسته شدم دلم يه مسافرت كوچولو مي خواست كه رديف شد و اميدوارم تو هم اذيت نشي زندگيم رهام جون چند جور غذا برات درست كردم كه رفتيم غذاي بيرون نخوري خداي نكرده مريض شي. رهام جون ديروزم با هم رفتيم حموم كلي آب بازي كرديم ديگه فك كنم از حموم رفتن خوشت اومده.جديداً تا مي خوايم بريم بيرون ميگي عنك(عينك) عينك آفتابي تو مي خواي اصلاً هم دوست نداري از رو چشت برش دارم دوشب موقع مساك زدن مراريداي ت رو هم مساك مي زنم و نق نمي زني اميدارم ادامه داشته...
5 ارديبهشت 1391
1